" نوازنده "
اینجا آذربایجان هست !
و کسی را " خوان " صدا نمی زنند .
××××
گیتارش را می نوازد
و در مرداب خوابهای طلایی غرق میشود .
قطعه کلاسیک " نامه ای برای مادرم "
در حد یک تعارف : جای سخن نماند !
my mother .... letter ... to
جایگاهشان روی سیم ها
- می لرزد -
وقتی دستی لرزان
پنکیک آینه دار قاب طلایی را
روی پشت بام کاهگلی مخروبه ای
پرتاب می کند
و سیم های رگهایش در ارتعاشی بیزار
- کبود و پاره -
و نفس در گلوگاه بغضش
خفه می شود .......
××××
کلاغی با منقار تشنه اش
نور آینه را می نوشد
و گربه ای گرسنه
پودرهای چهره ای را لیس می زند
و زبانش را بر خاک می مالد ........
××××
گیتار می نوازد هنوز
و با آهنگ " رقص شمشیر "
در جهان می جنگد
با گذشته های دهاتی گذشتگانش
آویخته بر اسب سرکش نا اهل
قهرمان دیوانه ی سروانتس .
×××
اگر بداند!
معلوم نیست چه آهنگی خواهد نواخت
برای آینه ای که
آسمانش ترک برداشته است
در پشت بام های خشتی اهالی روستا .
××××
اینجا اسپانیا نیست ...........
××××